عشق یک تنفس آسمانی از هوای بهشت است.
آدمی دایره نیست که یک کانون داشته باشد، بیضی است و دارای دو
کانون، یک کانونش افعال است و کانون دیگرش افکار.
خدا منتهای عظمت عالم خلقت است، عشق منتهای عظمت آدمی.
وقتی که قلب خشک شود، چشم نیز خشک می شود.
دوست داشتن یک موجود ، شفاف کردن اوست
*****
عشق از گیاه عشقه گرفته شده است عشقه
گیاهی است که به دور درخت می پیچد و از عصاره درخت می نوشد اما
درخت با پژمرده شدن ان گیاه نیز نابود می شود و عشق در عرفان یعنی
گذشتن از من برای رسیدن به خود
عشق
از نظر معلم زیست: عشق میکروبی است که از راه چشم وارد
می شود و به قلب سرایت میکند.
از نظر معلم شیمی: عشق تنها اسیدی است که به قلب اثر میکند.
از نظر معلم دینی: عشق یک موهبت الهی است که خدا برای بندگانش هدیه
کرده است.
از نظر معلم ریاضی: نسبت تابع عشق به تابع عقل مثل نسبت صفر است به یک.
از نظر معلم فیزیک: جوان مانند آهنربایی است که هر عشقی را به طرف خود جذب می
کند.
از نظر معلم ادبیات: عشق باید مثل عشق لیلی و مجنون پاک باشد.
از نظر معلم ورزش: عشق مثل توپ فوتبال است که به دروازه هر قلبی اصابت می کند.
از نظر معلم جغرافی: عشق مانند مثلث برمودا می باشد که انسان تا به آن می رسد خود
را گم می کند.
ای خدا Hard دلم Format مکن .................................... Filed من را خالی از برکت مکن
Option غم را خدایا On مکن ........................................ File اشکم را خدایا Run مکن
Deltree کن شاخه های غصه را .................................. سردی و افسردگی هر سه را Jumper شادی بیا تا Set کنیم ..................................... سیستم اندوه را Reset کنیم
نام تو Password درهای بهشت ................................ آدرس Email سایت سرنوشت ای خدا روز ازل Cad داشتی .................................... Mouse بود اما مگر Pad داشتی
که چنین طرح 3D می زدی ...................................... طرح خود بر روی CD می زدی تا نیفتد Bug در اندیشه مان ................................... تا که ویروسی نگردد ریشه مان
ای خدا بر ما ایمن فرست ......................................... بهر دلهای پر آتش Fan فرست ای خدا حرف دلم با کی زنم .................................... Help می خواهم که F1 می زنم
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره
وقتی نا امید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیارکسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی قلبت یه کلبه ساخته
وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که دوست داره همیشه کنارت باشه
بدنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یک روز تیره رو روشن کرد
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
آن خدایی که بزرگش خاندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبخ فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه که یادت دادم
پر زدن نیست که در جاست بخند
آدمک نغمه آغازنخوان
به خدا آخر دنیاست بخند
ماهی
ماهی شده بود باورش؛
تور اگه بندازن سرش؛
میشه عروس ماهیها؛
شاه ماهی میشه همسرش؛
ماهیه باورش نبود؛
تور اگه بندازن سرش؛
نگاه گرم ماهیگیر؛
میشه نگاه آخرش!!!
تا دیر نشده توبه کنیم وبه خدا برگردیم
نگرانی
چرا ادمها این قدر نگرانند ؟
ادمها همیشه خدا مشکلاتی دارند و بابت این مشکلاشون نگران می شن ! این مشکل ها رو می تونی حل بکنی یا نمی تونی؟
اگه می تونی پس چرا نگرانی ؟؟
اگه نمی تونی.... یا می تونی فراموشش کنی یا نمی تونی ؟ اگه می تونی پس چرا نگرانی؟؟
اگه نمی تونی.... دو حالت داره .. یا دست خودته یا دست دیگران...
اگه دست خودته که با نگرانی کار پیش میره ؟ پاشو... این تن نازنین و این مغز پر از فسفر را به کار بنداز.... پاشو بهانه در نیار ..
اگه دست خودت نبود چی ؟ اگه دست خودت نیست و دست دیگرانه ! نگرانی تو دردی رو دوا می کنه ؟ به صرف نگرانی تو که مسئله حل نمی شه ! می شه ؟؟!!.. پس باید باز دنبال چاره باشی ..
اما گاهی بعضی مشکلات .. نه دست خودته ... نه دست دیگران....
مثل وقتی که مریض می شی ...
ادمها فقط وقتی مریض می شن .. شاید نگران شن .. چون دست کیه .. خوب شدنشون...؟؟؟
دست خودشه ؟ دست دکتر ها ... دست ...؟؟؟
اما همین هم دو حالت داره :
اینکه خوب می شی یا نمی شی !
اگه خوب میشی .. پس چرا نگرانی ؟؟
اما اگه خوب نمی شی .... یا می میری یا نمی میری ! اگه نمی میری .. پس چرا نگرانی ؟؟ یادت باشه که یادم مونده زندگی از هر چیز دیگر بهتر است! یادم مونده وقتی یادم رفت زنده ام به چشمان حیوانی که به قتلگاه می رود زل بزنم تا معنا بودن را بفهمم!
اما اگه نمی میری ... دو حالت داره ...
اگه می ری بهشت .. پس چرا نگرانی ؟؟
اگه می ری جهنم خب توبه کن و به خدا توکل کن انشا ءالله میری بهشت
هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون"است.
رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذایقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ ، این همه سبز.
صبح ها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت.
و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان خلائی بود در اندیشه دریاها.
و نپرسیم کجاییم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست.
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.
پشت سر نیست فضایی زنده.
پشت سر مرغ نمی خواند.
پشت سر باد نمی آید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سر دسکون می ریزد.
لب دریا برویم،
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب.
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
(دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین،
می رسد دست به سقف ملکوت.
دیده ام، سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس.)
و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
گاه در سایه است به ما می نگرد.
و همه می دانیم
ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است.)
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم.
پرده را برداریم :
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.
ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت.
کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ ،
کار ما شاید این است
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای "هستی".
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
اگه آخرین مسافر . اگه آخرین سوارم
اگه آخرین سوار جاده های انتظارم
اگه در حال فرارم . اگه باخته در قمارم
اگه موجی بی قرارم . اگه ساحلی ندارم
هنوزم من آخرین تیر . توی ترکش بهارم
منتظر باید بمونم . زنده ام از انتظارم
انتظارم فقط اینه . که به جای قهر و کینه
من صدای عشق باشم . از مدینه تا مدینه
آخرین صدای عاشق . شرح ماجرای عاشق
منم و صدای خستم . نی بینوای عاشق
جاده ام تا ابدیت . به تنم غبار غربت
کوله بار من روایت . از نیستان شکایت
اگه دل . سنگ زمین بود . حرف من کی دلنشین بود
عشق به من گفت که بخونم . که صدای آخرین بود
عشق به من گفت که بخونم . منتظر باید بمونم
حرفشو به گوش دنیا . به همه جا برسونم
اگه آخرین مسافر . اگه آخرین سوارم
اگه آخرین سوار جاده های انتظارم
میدونم صدایم غمینه . حنجره ام زخمی ترینه
اما از دولت عشقه . که صدام به دل میشینه
انتظارم فقط اینه . که به جای قهر و کینه
من صدای عشق باشم . از مدینه تا مدینه
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها کم کم آب می شود
شب ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی رفته رفته توی راه مستجاب می شود